فرد بازنشسته با درجهای از بحران هویت مواجه میشود؛ فردی که تا دیروز ارزش و اهمیت اجتماعی داشت، ناگهان آن امتیازات شغلی را از دست داده و خودش را مثل یک فرد ورشکسته میبیند. در همۀ جوامع شغل معمولاً جایگاه ویژهای دارد که بیکاری دقیقاً نقطۀ مقابل آن محسوب میشود و فرد بازنشسته هم از آن جا که شغلی ندارد، با چالشی روبرو میشود که افراد بیکار با آن روبرو هستند! برچسبهایی که او در جامعه با آنها مواجه میشود برای او آغاز یک بحران است و در جوامعی كه بازنشستگی به معنای سالمندیست این بحران افزایش میآید. به همین دلیل ما در کشورهایی همچون کانادا یا امریکا شاهد این هستیم که افراد بازنشسته با وجود نداشتن نیاز مالی برای فرار از این برچسبها به کار دوباره رو میآورند تا به خود و دیگران اثبات کنند که هنوز هم تا رسیدن به مرحلۀ سالمندی و خانهنشینی جا دارند.
پس از بازنشستگی معمولاً افرادی که آمادگی ورود به این مرحله از زندگی را ندارند، با تغییر در عادتهای چندین و چند ساله در زندگیشان و ورود به سبک جدیدی از زندگی چنانچه نتوانند خود را با شرایط جدید تطبیق دهند، دچار افسردگی میشوند. تحقیقات نشان میدهد افرادی که زودتر از موعد خود را بازخرید یا بازنشسته میکنند بیشتر با افسردگی مواجه میشوند؛ چرا که بعد از مدتی استراحت، از بیکاری خسته شده و با توجه به انرژی و توانی که در خود میبینند، متوجه میشوند که هنوز هم توانایی لازم برای کار و پیشرفت را دارند و به همین خاطر احتمال این که دچار افسردگی و سرخوردگی شوند بیشتر است. برای اکثریتِ انسانها، کارکردن تنها دلیلی برای امرار معاش و گذران زندگی نیست، بلکه اثرگذاری از طریق کاری است که به آن مشغول هستند که باعث میشود افراد هویتشان را با شغل خود تعریف کنند. به همین دلیل درست در زمانی که افراد بازنشسته میشوند این اتفاق میتواند خلأ بزرگی در فرد ایجاد کند و در بسیاری از مواقع فرد با این احساس مواجه میشود که دیگر زندگی او معنا و مفهوم خود را از دست داده و تنها باید روزها را سپری کند تا زمان مرگش فرا برسد. در مردان این افسردگی بیشتر مشاهده میشود چرا که بعد از سالها سبک زندگیشان تغییر کرده، خانهنشین میشوند و گذراندن زمان زیاد در خانه و دوری از دوستان و همکاران برای آنها سختتر است. ماندن ساعات زیاد در خانه بدون داشتن برنامه، هدف و انگیزه، تجربۀ اختلافات با همسر و بگو مگوها را میتواند تشدید کند و به افسردگی دامن بزند. تنها راه نجات از افسردگی در دوران بازنشستگی، ایجاد انگیزه و اهداف جدید در زندگیست. بایستی این تغییر جدید را بپذیریم و آگاه باشیم که زندگی هنوز ادامه دارد و وارد مرحلۀ دیگری از آن شدهایم که باید برای آن به بهترین شکل برنامهریزی کرده و از اوقات فراغت خود برای رسیدن به کارهایی که سالها به دلیل مشغله فرصت پرداختن به آن را نداشتیم استفاده کنیم. کتابهای نخوانده، سفرهای نرفته، رشد شخصی و خودشناسی، وقتگذراندن با عزیزانمان که به دلیل مشغلۀ کاری از آنها دور بودیم، انجام کارهایی که شوق یادگیری آن را داشتیم و وقت کافی برای پرداختن به آن را نداشتیم، انتقال تجربیاتمان به دیگران و … تمام این موارد در انتظار ماست تا دوران بازنشستگیمان را به دورانی طلایی تبدیل کنیم. یادمان نرود زندگی منتظر ما نمیماند تا زمان زیادی را در افسردگی سپری کنیم، حتی یک ثانیه از زندگیمان به ما بر نمیگردد، پس بلند شو و لحظهها را زندگی کن!
بازدیدها: 34