سال ۱۴۰۱ است، در کشورم ایران، صدای طنینانداز «زن، زندگی، آزادی» گوش دنیا را کَر کرده است. زنان بغض فروخوردۀ هزاران هزار سالۀ خود را فریاد میکشند و آنقدر صدایشان بلند است که حوا هم از شنیدن این شعار ناب، دلشاد میشود؛ گویی زخم او هم هنوز تازه است! خاطرۀ باغ عدن و مردی که چنین شعری عاشقانه برایش سروده بود که میگفت: «این است اکنون استخوانی از استخوانهایم و گوشتی از گوشتم…»، اما آن روزِ فریب، در مواجهه با خالق در دفاع از خطایش، او را این گونه زیر سوال برده بود: «این زن که به من بخشیدی، تا با من باشد، او از آن درخت به من داد و من خوردم!».
تکرار تصاویر این خاطرۀ دیرپا و صدای طردشدن از سوی آدم در آن فرافکنی بزرگ، از آن سوی باغ عدن، قلبش را آزرده میکند.
امروز در این عصر عجیب، مردان گویی از خواب غفلت بیدار گشتهاند. به جدشان آدم خرده گرفتهاند و مشتهایشان را گره کرده رو به سوی دشمن، همپای زنان فریاد میزنند: «زن، زندگی، آزادی»! زنان که از شنیدن پژواک مردانه این سه واژه در هوا، دلگرم شدهاند: در پاسخِ این مهرِ دیرهنگام، فروتنانه فریاد میزنند: «مرد، میهن، آبادی»!
گوشۀ تاریخ ایستادهام و به صدای ناب خالق در روز پیدایی خلقت میاندیشم: «انسان را به صورت خود و شبیه خود بسازیم»! چقدر اما این سقوط دهشتبار، ما را از اصل خود جدا کرده است. قرار بر این بود که در شباهت آفریدگار، نه زن سَروَر باشد و نه مرد، بلکه دست در دست هم، زمین را پاسبانی کنند …
دوست من! مرد نیکو! در خانه هم اگر مادری داری، خواهری، همسری، دختری، دوستی یا همکاری، با رفتارت هم فریاد بزن: «زن، زندگی، آزادی»، با نگاهت هم فریاد بزن: «زن، زندگی، آزادی»، با رعایت تساوی حقوقاش فریاد بزن: «زن، زندگی، آزادی»، با کلامی عاشقانه فریاد بزن: «زن، زندگی، آزادی»، با نگاهی از سَرِ احترام و تکریم، با نوازشی، بوسهای، گوشهای شنوایی، واژگان چیدمانشدهای از عشق و وفاداری، یا با برداشتن موانع بزرگ و کوچک از سر راه پیروزیهایش و با هزاران راه نرفته، فریاد بزن: «زن، زندگی، آزادی»!
زنان زمین، به شنیدن هزاربارۀ این واژگان محتاجاند تا باور کنند مردانی که در خیابان کنارشان فریاد میزنند، در پستوها نیز به این شعار دیرهنگامِ ناشنیده در گوشهای زنان، همچنان باور دارند. مرد نیکو، امروز برای زنان زمین، مردی باش که به شباهت خدا آفریده شده است.
مژگان دانشور
Visits: 1316