در پیدایش ۱:۱۲- ۳ خدا به ابراهیم فرمود: “خداوند به اَبرام گفته بود: «از سرزمین خویش و از نزد خویشان خود و از خانۀ پدرت بیرون بیا و به سرزمینی که به تو نشان خواهم داد، برو. از تو قومی بزرگ پدید خواهم آورد و تو را برکت خواهم داد؛ نام تو را بزرگ خواهم ساخت و تو برکت خواهی بود. برکت خواهم داد به کسانی که تو را برکت دهند، و لعنت خواهم کرد کسی را که تو را لعنت کند؛ و همۀ طوایف زمین به واسطۀ تو برکت خواهند یافت».
ابراهیم نیز اطاعت کرد و از دیار و سرزمین خود به مقصد کنعان روانه شد. او به نگب رفت. در آنجا قحطی شد و ابراهیم به مصر رفت تا مدتی در آنجا به سر برد. در ادامۀ داستان این سفر (آیات 11-20) میخوانیم: “نزدیک ورود به مصر، اَبرام به همسر خویش سارای گفت: «میدانم که تو زنی زیباروی هستی. مصریان چون تو را بینند، خواهند گفت: ”این زن اوست.“ آنگاه مرا خواهند کشت ولی تو را زنده نگاه خواهند داشت. پس بگو خواهر من هستی، تا بهخاطر تو برای من نیکو شود، و جانم به سبب تو زنده بماند. چون اَبرام به مصر درآمد، مصریان آن زن را دیدند که بسیار زیبا بود. و چون امیرانِ فرعون سارای را دیدند، وی را نزد فرعون ستودند. پس آن زن را به خانۀ فرعون بردند. فرعون بهخاطر او به اَبرام احسان کرد، و اَبرام صاحب گلهها و رمهها، الاغهای نر و ماده، غلامان و کنیزان، و شتران شد. اما خداوند، بهخاطر سارای همسر اَبرام، فرعون و اهل خانهاش را به بلایای سخت مبتلا کرد. پس فرعون اَبرام را فرا خواند و گفت: «این چه کاری است که در حق من کردی؟ چرا به من نگفتی که او همسر توست. چرا گفتی: ”خواهر من است،“ که او را به زنی گرفتم؟ اینک، این همسرت. او را برگیر و برو!» آنگاه فرعون دربارۀ اَبرام فرمانهایی به افراد خود داد، و آنها او را با همسر و هرآنچه داشت روانه کردند.”
ابراهیم مردی بود که خدا با او سخن گفته بود. به او وعده داده بود که قومی بزرگ از او پدید میآورد، نامش را بزرگ میکند و او را برکت میدهد اما با قرار گرفتن در شرایط سخت قحطی در نِگِب، بدون مشورت با خدا به سمت سرزمین مصر روانه شد. او میخواست خود و همراهانش را از خطر مرگ بر اثر قحطی نجات دهد ولی بیم داشت که با دیدن همسر زیبارویش سارا، مصریان او را کشته و سارا را زنده نگاه دارند. به همین دلیل متوسل به گفتن نیمی از واقعیت شد. سارا خواهر ناتنی او بود. اما بالاترین نسبت ابراهیم و سارا این بود که زن و شوهر بودند و ابراهیم برای حفظ جان خود تصمیم به کتمان این واقعیت مهم کرد. چون میتوانست حدس بزند که آنها سارا را به حرمسرای فرعون خواهند برد و چه آیندهای در انتظار همسرش است.
سارا حاضر به این فداکاری شد. هر چند قطعاً در دلش آشوب و نارضایتی بود. آیا ابراهیم وعدههای خدا را فراموش کرده بود که ترس از دست دادن جانش را داشت؟ آیا در آن لحظه به جان خود بیشتر از تجاوز به حریم همسرش تفکر میکرد؟ آیا احساسات همسرش برای او حائز اهمیت بود؟ وقتی سارا را به خانهی فرعون بردند و به ابراهیم گلهها، رمهها، الاغهای نر و ماده، غلامان و کنیزان و شتران دادند، ابراهیم چه احساسی داشت و آیا تلاشی برای آزادکردن همسرش از خانهی فرعون کرد؟ آیا از این اتفاق و دستاوردهایش راضی و خوشحال بود؟ آیا این نتیجه، همان چیزی نبود که به آن تدبیر کرده بود که زنده بماند؟
هر چند در آن زمان که او مسئولیت مهم همسربودنش را فراموش و کتمان کرده بود، خدا از سارا محافظت کرد و برای نجات او از شرایط اسفناکی که در آن گیر کرده بود و باب میلش نبود راهی مهیا کرد. اما بیائید لحظاتی به این فکر کنیم که سارا در آن موقعیت با چه احساسهایی دست و پنجه نرم کرد؟ احساس بی ارزشی، طردشدگی، قربانیشدن، خیانت و بیتفاوت بودن همسر، فروختهشدن، ترس، شرم و…
این داستان واقعی فقط در یک برهه از زمان اتفاق نیافته است. برادران عزیز، شما پسران خدا هستید. خدا میخواهد راهنما، مشاور و برکت دهندهی زندگی شما باشد. در مسیر پر پیچ و خم زندگی با مشکلات، موانع، بحرانها و… زیادی روبهرو شده و خواهید شد. وعدههای خدا در کلامش را به یاد آوردید. برای قدمهایی که در زندگی میپیمایید، از خدا مشورت بگیرید. ترسهایتان را با خدا در میان بگذارید. منتظر طریقها و معجزات خدا باشید. به عقل خود و روشهای عجولانهی انسانی که به ذهنتان خطور میکند، تکیه نکنید بلکه خدا را در تمام امورات خود دخیل سازید. شما با عشق با همسرتان یکی شدید. جان یکی از شما بر دیگری برتری ندارد. شما به یکدیگر قول دادهاید که هیچ چیز شما را از محبت و عشقورزیدن به یکدیگر باز مدارد. مراقب باشید با بیتفاوتی و بیمسئولیتی بین این رابطه شکاف ایجاد نکنید.
یکی از دو حکم بزرگ خدا این است: دوّمین حکم نیز همچون حکم نخستین است: ”همسایهات را همچون خویشتن محبت نما.“ (متی 22: 39) که بدین معناست که آنچه برای خود میپسندی برای همسرت نیز بپسند. بشاید به خود نمرهی بالایی بدهید و با خود بگویید من مثل ابراهیم، زنم را به کسی نفروختهام اما صادقانه خود را ارزیابی کنید: زمانهایی که در شرایط سخت بودید، آیا پیش همسرتان گله و شکایت فراوان داشتید؟ آیا بار طاقت فرسای شرایط سخت در محل کار و… را بر سر همسرتان قرار دادهاید؟ آیا زمانی که همسرتان در موقعیتی تلخ و بد گرفتار بوده او را دادرسی کردهاید، در دسترسش بودهاید، او را تسلی دادهاید، حامی و پشتیبان او بودهاید، آیا همسرتان با گفتار و رفتار شما احساس میکند برای شما ارزشمند و مهم است؟ آیا احساس میکند شما جانتان را حاضر هستید برای او فدا کنید؟ آیا صدای گریههای او در خلوت را میشنوید؟ آیا در چهرهاش میتوانید ناراحتی و شادی را متوجه شوید؟ چه چیزی امروز در زندگی ارزشمند است جانتان، مالتان و یا رابطهتان؟
رادمرد
Visits: 1823