پنهان در سایه‌ها

چند روز پیش برنامه مستندی را تماشا می‌کردم که آمار خودکشی در مردان استرالیا را بررسی می‌کرد. مجری برنامه دوست نزدیکش را در اثر خودکشی از دست داده بود و نمی‌توانست اقدام به خودکشی وی را هضم ‌کند؛ زیرا او را مردی شاد و موفق در زندگی شخصی‌اش می‌دانست. او زیر بار عذاب وجدان خود دست به ساخت چنین مستندی زده بود تا بلکه دریابد ریشۀ چنین مشکلاتی در مردان از کجا ناشی می‌شود.

بعد از تماشای این مستند غم‌انگیز، با خودم فکر کردم همواره به نظر می‌رسد مردهای شرقی دچار مشکلات گیج‌کننده هویتی هستند، اما حالا نظرم تغییر کرده بود. بله، مردها در هر جغرافیایی که باشند، از مشکلات مشابهی رنج می‌برند. دنیا تعاریف خود را از جنسیت و معیارهای زنانه و مردانه به ما تحمیل می‌کند: مردها، عضلانی‌اند، آشپزی نمی‌کنند، کنترل همه ‌چیز را در دست دارند، گریه نمی‌کنند، احساسات خود را کنترل می‌کنند، در هر کاری سررشته دارند، پیروزی و موفقیت بخشی جدایی‌ناپذیر از تمام نبردهایشان است، عبارت «نمی‌دانم» یا «نمی‌توانم» در فرهنگ لغات آنها جایی ندارد و هزاران تعریف دیگر که همچون قفسی طلایی، مردها را در خود اسیر کرده است.

مردها اغلب با دوستان خود یا برای تفریح، بازی، سرگرمی و یا برای صحبت از مسایل سیاسی، اجتماعی، اقتصادی گرد می‌آیند. گویی معاشرت با دوستان، تنها برای تقسیم‌کردن تجربه‌های خوب و مثبت زندگی است. این در حالی است که زنان به سادگی در کنار گردهمایی‌های دوستانه برای تفریح و شادی، به همدردی با یکدیگر و صحبت از مشکلات و مسایل عاطفی و روحی خود نیز می‌پردازند. برای آنها درد دل‌کردن با یکدیگر، گریه‌کردن، بازکردن مشکلاتی که از آن رنج می‌برند، امری است عادی و طبیعی. اما مردان به خاطر همان تعاریف نادرست مردانه، خود را زیر سایه‌های افسردگی، ناامیدی، ترس، اضطراب، بحران‌های عاطفی و غیره پنهان می‌کنند و چنین می‌اندیشند که اگر با دوست یا همکار یا مرد دیگری از نیازهایشان صحبت کنند، به جنبۀ مردانه آنها آسیب وارد می‌شود؛ هرچند هر یک به تنهایی به نیاز خود به همدلی و همراهی دوستانه واقف‌اند، اما کمتر کسی این شجاعت را در خود پرورش می‌دهد تا دربارۀ احساساتش با دوست مرد خود صحبت کند. این در حالی است که وقتی مردی، پا را از این تعاریف خط‌کشی شده، فراتر می‌نهد، شجاعت او همچون عملی مُسری، به مرد دیگری سرایت کند و او نیز خود را از پیلۀ سخت مردانه که دور خود تنیده است، می‌رهاند. مردان بسیاری در این پیلۀ تنهایی، دست به خودکشی زده‌اند؛ چون پذیرش مرگ برایشان ساده‌تر از عبور از تعاریف نادرست مردانه‌ای است که با آن بزرگ شده‌اند.

به یاد داوود پادشاه می‌افتم. او را می‌توان به عنوان مردی دید که از بیان احساساتش در هیچ شرایطی ابایی نداشت؛ داوودی که بی‌محابا می‌رقصید، بی‌پروا پلاس و خاکستر بر سر می‌کرد، شجاعانه توبه می‌کرد، با شادی می‌خندید، اشک می‌ریخت و احساساتش را بی‌سانسور اعلام می‌کرد. آری، او پادشاه بود، جنگاوری شناخته‌شده، اما به خوبی درک کرده بود که انسان است؛ انسانی سقوط کرده در دنیایی سقوط کرده! او می‌دانست که قرار نیست اَبَرمرد باشد، می‌دانست در همه‌حال به خدای خود وابسته است و این چیزی از مردانگی او نمی‌کاهد.

امروز ما نیز به عنوان مردان، باید آگاهانه دریابیم که اگرچه پسران پادشاهیم، اما قادریم از یوغ غرور کاذب مردانه که دنیا بر شانه‌هایمان نهاده است، آزاد شویم و بدانیم این آزادی نه تنها شخصی است، بلکه قادر است بسیاری را در پیرامونمان رهایی بخشد. به قول حمید مصدق: «همیشه یک نفر باید به پا خیزد»؛ پس بیاییم امروز هر یک از ما مردان، آن یک نفر باشیم.

Facebook
Twitter
Telegram
WhatsApp
Email
Print

Visits: 29