برای پرورش احساس خودارزشی در زندگی، یکی از ابزارهایی که برای رسیدن به این هدف ما را یاری میرساند، مفهوم «شجاعت» است. هیچ یک از ما، فرد کاملی نیست و همگی به سوی رشد و کمال پیش میرویم، یاد میگیریم و آموختههایمان را تمرین میکنیم تا از مرحلهای به مرحلهای دیگر رشد نماییم؛ چنانکه پولس رسول نیز میگوید: « نمیگویم هماکنون به اینها دست یافتهام، بلکه خود را به پیش میرانم تا چیزی را به دست آورم که مسیح عیسا مرا برای آن به دست آورد.» (فیلیپیان ۳: ۱۲) تمرینِ شجاعت در زندگی روزانه، احساس ارزشمندی را در ما پرورش میدهد. شجاعت، ویژگیای است که دیدن آن حتا در دیگران نیز تحسینبرانگیز است.
در نگاه نخست، شاید شجاعت را با «قهرمان بودن» مترادف بدانیم. شجاعت، صفتی است که همواره ستوده میشود و مردان به ویژه از کودکی بدان تشویق شدهاند. برخلاف قهرمان بودن، شجاعت یعنی ضعف و آسیبپذیری خود را پذیرفتن و درباره آن صحبت کردن؛ کاری که در دنیای امروز، بس دشوار مینماید. شجاعت، یکی از مهمترین ویژگیهای کسی است که با تمام وجود زندگی میکند و میپذیرد که قرار نیست در هر امری، بینقص و قهرمان باشد؛ بلکه فرد شجاع آن واقعبینیِ درست در مورد خویشتنِ سقوط کرده خویش را میپذیرد و میداند که با آگاهی از این که انسان است و آسیبپذیر، و همچنین بهرهمندی از قدرت شفتانگیز فیض، قادر است بر ضعفهایش غلبه نماید.
شجاعت یعنی صادقانه و بیپرده صحبت کردن درباره آنچه هستیم، آنچه احساس میکنیم، و آنچه تجربه مینماییم. مردان به خاطر همان استانداردها و تعاریف دروغین دنیای سقوط کرده، اغلب چنین شجاعتی را تجربه نمیکنند و از بیان احساسات درونی خویش، طفره میروند. آنها همواره تشویق شدهاند که آسیبپذیری خویش را پنهان کنند و ظاهر یک اَبَرقهرمان را به خود بگیرند. همین امر سبب خشم پنهانی میگردد که شعلههایش در درون فرد روشن میشود و تنها منتظر فرصتی است که بیرون بجهد و ویرانی به بار آورد. این در حالی است که پذیرش ضعفهایمان سبب میشود برای رفع آنها به دنبال راهکارهای سلامت برآییم و بدانیم که سرپوش گذاشتن بر آنها به خاطر تعریفی که از ما شده است، چیزی جز دزدیدن از فراوانیِ حیات، نمیباشد. اگر آنقدر شجاع باشیم که با جنبههای تاریک وجودیِ خود روبهرو شویم،
آنگاه قادر خواهیم بود قدرت بیکران جنبههای روشن خود را نیز دریابیم.
شجاعت، همچنین درخواست کمک از دیگران در هنگام نیاز است. انسان موجودی اجتماعی است و در ارتباط با دیگران، هم میآموزد و هم آرامی مییابد، اما برای بسیاری از مردان، درخواست کمک از دیگران در هر امری، کار آسانی نیست؛ این موضوع، گاهی حتا در مسائل پیش پا افتادهای چون سوال پرسیدن برای پیداکردن آدرس نیز خودنمایی میکند؛ گویی آنها آمدهاند تا بر زمین، نقش دانای کل را ایفا کنند. مسلم است که چنین تعاریفی، چه یوغ سنگینی را بر شانههای آنها مینهد. یا موارد دیگری چون آشکار ساختن احساسات درونی هنگام محبت، شادی یا اندوه. چرا نباید یک مرد برای بروز احساساتش، اشک بریزد یا سخنان محبتآمیزی هنگام بیان عشق و محبت از دهانش جاری شود؟! چه سالهایی در جهل و ناآگاهی و پیروی از تعریف دنیا، پدرانمان دستِ محبتی بر سر مادران نکشیدند و کلامی محبتانه یا تشویقآمیز در وصف عشق و فداکاری آنان از دهانشان بیرون نیامد؛ واژگانی که میتوانست همچون کلام حیاتبخش، ریسمان محبت را میان آنان محکمتر سازد. بدِ حادثه آنجاست که مردان -به ویژه در فرهنگ شرق- حتا مهربانی با خود و دوستداشتن خویش را هم نیاموختهاند؛ چون تعریف شجاعت برایشان، گرهخورده با سرکوب احساسات درونیشان است. یادمان باشد دوست داشتن و پذیرفتن خود، ثمره نهایی شجاعت است. ما هر روزه به چنین شجاعتی نیازمندیم.
رادمرد
Visits: 2044